«««« إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيدا وَ نَرَاهُ قَرِيبا »»»»

ديگران ظهورش‏ را دور مى‏بينند،و ما نزديك مى‏بينيم


موضوعات مرتبط: مهدویت ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 31 فروردين 1398برچسب:دعای عهد,عهد,دعا,امام زمان,, | 10:8 | نویسنده : محمد وکیلی |

 

هول و هراس مردم، عجیب بود! برخی دستهای خود را روی دهانشان گذارده بودند، ولی سردشان نبود و برخی به گزیدن انگشت خود مشغول! و در حالی که از انگشتانشان خون جاری بود، احساس درد نمی کردند؛ این را از راه رفتن تند و ابروان گره کردشان فهمیدم. یکی مانند مستان، قهقهه می زد و یکی سرش را در میان زانوانش، مخفی کرده بود، به امید اینکه نفهمند و احضارش نکنند! همه ی مردم احضار می شدند و گروه های متفاوت و متعددی صحرای محشر را پر کرده بود؛ وجه تمایز هر دسته، امام آن دسته بود.


موضوعات مرتبط: احکام و دین ، ،
برچسب‌ها:

ادامه مطلب
تاريخ : یک شنبه 22 آذر 1394برچسب:, | 20:58 | نویسنده : محمد وکیلی |

مثل همه ی پیرمردهای روستائی، او هم زندگی ساده ی خودش را داشت؛ امّا با یک تفاوت؛ و آن اینکه از بچگی همیشه یک عصا همراهش بود. با همین عصا و همین پا، زندگی کرده بود. ازدواج کرده بود و پا به سن گذاشته بود.
روزی همسر سالخورده اش گفت: «حسین آقا! تو که دیگه پیر شدی. تا جائی هم که از دستمون بر می اومد؛ دکتر و دوا کردیم ولی فائده ای نکرد! همه جا رفته ایم. بیا این آخر عمری، بریم حرم امام رضا و از خودش بخوایم. شاید شفا بده!»
حاج حسینِ پیرمرد، خودش را به مشهد رساند و پرسان پرسان به هر سختی ای بود حرم را پیدا کرد و با همراه دیرینه اش «عصا» به سمت ورودی صحن رفت.
امّا باز، دلِ ساده اش آرام نمی شد. با خودش گفت: «بگذار از خادم حرم هم بپرسم تا اشتباهی نروم!»
ورودی صحن، خادمی سیاهپوش با شال و کلاه مفصّلی ایستاده بود. پیرمرد گفت: «آقا ببخشید! امام رضا کجاست؟! آخه من با خودِ خودِ امام رضا کار دارم!»

خادم که از حرف پیرمرد خنده اش گرفته بود، به شوخی گفت: «اگه با خودِ خودِ امام رضا کار داری، اینجا نیستند! باید بری اون طرف صحن، نزدیک گنبد. بعد از پلّه ها بری بالا. «خودِ» امام رضا زیرِ گنبد نشسته اند!»

پیرمرد در حالی که از صحن خارج می شد؛ با صدای لرزانی که بوی خوشحالی اش تا عرش می رسید، جواب داد: «ممنونم! آدرسی که دادی درست بود! خودِ امام رضا منو شفا داد! خودِ خودِ امام رضا» و خادم را در بُهت و حسرت، تنها گذاشت

شادی، تمام وجود پیرمرد ساده دل را گرفت و با پاهای ضعیفش به سمت دیگر صحن رفت. نزدیک گنبد مطهّر، پله ها را پیدا کرد و در حالی که نفس نفس می زد؛ با خودش گفت: «چیز زیادی نمونده حسین! باید از پله ها بالا بروی!»
کمی عصایش را به زمین کوبید تا برفهای رویش به زمین بریزد. که شاید سبکتر شود!

و خیس عرق، دو سه پله را بالا آمد. ناگهان صدای دلنواز قطب عالم، حضرت علی بن موسی الرضا -که هزاران سلام و تحیّت بر او باد- به گوشش رسید.
_ حاج حسین! آرام باش! تو نمی خواهد زحمت بکشی و بالا بیائی. من پیش تو پائین می آیم!
سرش را بالا آورد و حضرت را دید که بالای پله ها ایستاده اند! قبول کرد و ایستاد تا حضرت پایین آمدند و او را در آغوش گرفتند! بعد نگاهی به پایش فرمودند:
_ خوب حاج حسین! مشکلت چه بود که این همه راه پاشدی و آمدی؟!
با خوشحالی و خستگی گفت: «آقاجان! خدا شما رو خیر بده! از بچگی این پای علیل همراه من بوده. می خواستم یه دستی روش بکشین و شفاش بدین!»
حضرت هم به همان سادگی فرمودند: «باشد! تو را شفا می دهم. بگذار دستی به پایت بکشم تا از این عصا برای همیشه راحت بشی!»
پیرمرد، دستان مبارک حضرت شمس الشموس را روی پاهای نحیفش حس کرد و چشمهایش را بست. بعد، احساس کرد که می تواند بدون عصا راه بیافتد. چشمهایش را گشود و برای آخرین بار، چهره پر عظمت امام بی پناهان را دید و تشکر کرد.
_ آقا! دستت درد نکنه! دستت درد نکنه! الهی بلا نبینی!
و عصایش را برای همیشه انداخت و خوشحال به سمت خروجی صحن رفت. خادم که از حالت پیرمرد، متعجب شده بود؛ فوراً پرسید: «پیرمرد! عصات کو؟!»
پیرمرد در حالی که از صحن خارج می شد؛ با صدای لرزانی که بوی خوشحالی اش تا عرش می رسید، جواب داد: «ممنونم! آدرسی که دادی درست بود! خودِ امام رضا منو شفا داد! خودِ خودِ امام رضا»
و خادم را در بُهت و حسرت، تنها گذاشت.
و این داستان، دهان به دهان، بین خادمان حضرت گشت، تا امروز. هنوز هم اگر از خادمان قدیمی حضرت بپرسید، شاید به یاد داشته باشند.
به قربان قدمهایت ای مولای همه همه خوبی ها. ای خودِ خودِ امام رضا!


موضوعات مرتبط: تشرفات ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 22 آذر 1394برچسب:مشهد,امام رضا,حرم, | 20:12 | نویسنده : محمد وکیلی |


برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 11 آذر 1394برچسب:اربعین,حسین,کربلا,عراق, | 23:11 | نویسنده : محمد وکیلی |

ایشالا امسال هم مثل هر سال یک اربعین باشکوه برا آقامون امام حسین (ع) برگزار کنیم...

یا حسین!


برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 21 آبان 1394برچسب:حسین,اربعین,94,کربلا, | 13:59 | نویسنده : محمد وکیلی |

 

روایتی تا انقلاب

 

اصفهان، میدان انقلاب زندگی می‌کردیم. زمان شاه می‌گفتند میدان مجسمه. مجسمه‌ی رضاشاه آن‌جا بود؛ بغل سی‌وسه‌ پل. پیاده تا زاینده‌رود راهی نبود.  خانه‌مان جمع و جور و کوچک بود. از پشت خاتنه هم یک نهر آب رد می‌شد. اصفهانی‌ها به این نهرها می‌گویند «مادی». خیلی باصفا بود؛ دوروبرش پر از درخت. نزدیک امتحان‌های آخر سال تحصیلی، خیلی شلوغ می‌شد. دانش‌آموز و دانش‌جو می‌آمدند آن‌جا برای درس خواندن، مثل پارک‌های حالا.

 


موضوعات مرتبط: مهدویت ، ،
برچسب‌ها:

ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه 10 شهريور 1394برچسب:, | 12:45 | نویسنده : رضا دهقان |

 

برکات عصر ظهور

 

در عصر ظهور، زمین ما نند قطعه‌ای از بهشت می‌شود؛ زیرا ستمگران نابود، فسق و فساد و تباهی ریشه‌کن، پرچم کفر سرنگون و پرچم اسلام در هر کوی و برزن برافراشته می‌شود؛ هرچند در راه تحقق چنین وضعیتی، دشواری‌های بسیاری وجود دارد.

 


موضوعات مرتبط: مهدویت ، ،
برچسب‌ها:

ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه 10 شهريور 1394برچسب:, | 12:41 | نویسنده : رضا دهقان |

 

معرفی اسلام

 

در ابتدا و با توضیحی مختصر دین ما اسلام است در اسلام ما معتقد به خدایی هستیم که همه ی دنیا را آفریده است بر اساس اسلام ما با مسیحیان و دیگر مردمی که به خدایی واحد معتقد هستند با احترام رفتار می کنیم از جنگ استقبال نمی کنیم متاسفانه امروزه گروههای زیادی سعی می کنند خود را شبیه ما کنند اما آنها اعمال زشت و غیر انسانی انجام می دهند مانند کشتار جمعی انسانها.

اکنون ما از شما می خواهیم که به دنبال اسلام واقعی باشید.

منابعی برای مطالعه:

قرآن         کتاب مقدس ما

کافی        نوشته کلینی

التهذیب     نوشته طوسی

الستبصار    نوشته طوسی

 

در ادامه:

 

الترجمه العربیه

english translation


موضوعات مرتبط: مهدویت ، ،
برچسب‌ها:

ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه 10 شهريور 1394برچسب:, | 12:23 | نویسنده : رضا دهقان |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 12 صفحه بعد

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • ایران دانلود سنتر